یا با
هم قدم می زدیم ، دست در دست ، ساکت ، غرق دنیاهای خودمان ، هر کس غرق
دنیاهای خود ، دست در دست فراموش شده . این طور است که تا حالا دوام آورده
ام . و امروز عصر هم انگار باز نتیجه می دهد ، در آغوشم هستم ، من خود را
در آغوش گرفته ام ، نه چندان با لطافت ، اما وفادار ، وفادار .حالا بخواب
، گویی زیر آن چراغ قدیمی ، به هم ریخته ، خسته و کوفته ، از این همه حرف
زدن ، این همه شنیدن ، این همه مشقت ، این همه بازی .
+
تاريخ شنبه بیست و سوم مرداد ۱۳۸۹ساعت 21:28 نويسنده علی
|