SCORPIONS - Sly
Album:Sting In The Tail
Year:2010
Download
She was born with a song in the air
In the summer of 85
The clouds just went and the day became so bright
A child of love angel like
With the most beautiful smile
Growing up to be the sunshine of my life
Come talk to me
Don't run away
Don't let the distance grow
The door's wide open
Don't ever think
There is no way home
Sly come home tonight
The world is so bad you drive 'em all mad
With your smile
Sly my joy and my pride
When the runaway train took you away
A part of me died
The years went by like the summer of love
So much changed in our lives
They're too may scars deep under my skin
Love turned to hate and hate to love
Let's start all over again
And now I wonder what life will bring
Just let us laugh
The tears away
No more hard feelings no
Cause after all
You're my flesh and blood
I don't want you to fall
Sly come home tonight
The world is so bad you drive 'em all mad
With your smile
Sly come home alive
When the runaway train took you away
A part of me die
بیزارم از شاعران،چه کهنه چه نو.اینان همه در چشم من تنک مایگان اند و
دریاهای کم ژرفا.اندیشه شان نه چندان که باید به ژرفا فرو رفته است.ازاین
رو احساس شان در ژرفنا غوطه نزده است.وه که میان زمین و آسمان چه چیزهاست
که تنها شاعران به خواب دیده اند و بس!
واز همه بالاتر،بر فراز آسمان
ها:زیرا خدایان همه مجازهای شاعرانه اند و ترفندهای شاعرانه!همانا که این
مجازها همیشه ما را بر میکشند درست تا به اقلیم ابرها تابر آن عروسکان
پوشالی رنگارنگ خود را نشانیم و آن ها را خدایان و ابر انسان نام دهیم.و
آنان برای نشستن بر این کرسی ها چندان که باید سبک اند،این خدایان و
ابرانسانان همه!
وه که چه بیزارم ازاین کمبودیان همه که وجودشان را البته
می باید رویدادی بزرگ شمرد!
وه که چه بیزارم از شاعران!!!
چنین گفت زرتشت(نیچه)

آنان که از نژاد روان های نژاده اند هیچ چیز را رایگان نمی خواهند،بالاتر از همه زندگی را!اما آن که از شمار غوغاست رایگان می خواهد زیست.لیک ما که از آنان نیستیم،در برابر این که زندگی خود را به ما بخشیده است،همواره در اندیشه ی آن ایم که از همه بهتر کدام چیز است که در برابر به او توانیم داد!
و به راستی چه بزرگوارانه سخنی ست این که گفته اند:"ما همان پیمانی را که زندگی با ما بسته است،همان پیمان را با زندگی نگاه می داریم!"
آن جا که لذت نمی توان داد لذت نمی باید طلبید و لذت را نمی باید طلبید!
زیرا لذت و بی گناهی شرمگین ترین چیزهایند و نمی خواهند کسی در طلب شان باشد.آنان را باید داشت.اما گناه و درد را همان به که طلبند!
چنین گفت زرتشت-نیچه

آن را که بر خویش فرمان نتواند راند،فرمان بری باید کرد.وبسا کس بر خویش فرمان تواند راند،اما او را هنوز بسی چیزها می باید تا که از خویش فرمان برد!
