ايستاده مردن بهتر از زانو زده زيستن است . (آلبرت کامو)

Empyrium - The Ensemble Of Silence

And again the moon is on the wave, gliding gently into me,
on silent wings the night comes from there, as my heart longs tothee...

For in my hand I still hold the rose that froze long times ago,
its leafs have withered, it ceased to grow - left in me thiswoe.
The wine of love, is o so sweet, but bitter is regret,
I knew at sunset I would meet the ascending veils of dread.

Before my eyes nocturnal curtains fall,
The dark and gentle haze of the night, greedily devours all.
"Woe to him whose heart is filled with bitter rue and who drownsin grief"
In the silence of the night I loose myself,
it makes me drunken with its sweet blue sound.

In the drunk'ness of solitude I fear no more the solemn realms ofdeath
No single sigh from my lips as I drink the wine of bitterness
My heart is aching nevermore for I know that all may end
Just I and the poetry of the night, now forever one....
Just I and the poetry of the night, now forever one,
The ensemble of silence plays so beautiful for me...


اجتماع سکوت


و دوباره ماه دست تکان می دهد
به آرامی بر من می درخشد.
بر بالهای سکوت،شب از آنسوی می آید
درست همانطور که قلب من آرزوی تو را دارد

چراکه هنوز

گل سرخی راکه ازدیرباز یخ زده بود
در دستانم نگه داشته ام.
گلبرگ هایش پژمرده اند
از رستن باز ایستاده اند
و اندوه را درون من باقی نهاده اند.



شراب عشق؛
آه چه بس شیرین است اما تلخ حسرت است.

در غروب خورشید دانستم که
بالا رفتن پرده ترس را می بینم

در مقابل چشمانم پرده های شبانه فرو می افتند
مه تاریک و لطیف شب حریصانه همه چیز ر ا در بر میگیرد

شب:
" وای بر آنان که قلبشان از افسوس انباشه شده و در غصه غرقند"
در تاریکی شب خود را می بازم . مرا با صدای آبی و شیرینش مست می کند

در مستی تنهایی، دیگر از قلمرو موقر مرگ ترسی ندارم
هیچ آهی از لبانم بر نمی آید
همچنانکه تلخابه شراب را می نوشم

قلبم دیگر غصه به خود را نمی دهد
چراکه می دانم همه چیز می تواند به پایان رسد
تنها من و چامه سرایی شب اکنون تا ابد به هم می پیوندیم

تنها من و چامه سرایی شب اکنون تا ابد به هم می پیوندیم
و سکوت چه زیبا برایم موسیقی می نوازد

+ تاريخ سه شنبه بیست و هشتم آذر ۱۳۸۵ساعت 23:0 نويسنده علی |

hhh

+ تاريخ پنجشنبه بیست و سوم آذر ۱۳۸۵ساعت 1:20 نويسنده علی |

رقص تاریکی بر تنم

                          زنگ خاموشی در گوشم

                                                          مهر سکوت بر لبانم

اکنون ما کجاییم؟ کو پاسخ دهنده؟کو پرسش کننده؟

چراهای مزخرف تا همیشه

چرا؟چرا؟چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

+ تاريخ چهارشنبه هشتم آذر ۱۳۸۵ساعت 1:28 نويسنده علی |

چیزی برای گفتن نیست....

توانی برای گفتن نیست....

میلی به گفتن نیست....

اما ما مجبوریم سخن بگوییم.....

چرا که سکوت سنگین است.                     

+ تاريخ چهارشنبه هشتم آذر ۱۳۸۵ساعت 1:20 نويسنده علی |